o*o*o*o*o*o*o*o ابی خوشحال و مسرور همراه حشمت صادقی به خونه ش رفت تا مادر و خواهرشو در جریان امور بذاره ابی نگاهی به مادرش انداخت که بقچه لباسشو به دست گرفته وچادرمشکی بور شده شو به دور گردنش بسته بود و پا از خونه شون بیرون میگذاشت این خونه برای ابی پر از خاطرات بود و این بازارچه حکم بهشت رو واسش داشت میدونست ترک این کوچه پس کوچه ها یعنی جا گذاشتن دل همینجا پیش داداشها و اهل محل چقدر دیشب همگی تو کاباره آبشار نقره ای خندیدن. به تنها چیزی که توجه نداشتن ملوسک بود که بالای سن خودشو تیت و پر میکرد تا کاروکاسبیش راه بیفته شب قبل ابی به دوستای چندین و چند ساله ش گفته بود که سرایداری یه جا رو خارج از تهران قبول کرده و قراره واسه مدتی با مادر و خواهرش برن. هرچند که از دروغ بدش میومد، چه مصلحتی و چه غیر مصلحتی! اونم به عزیز ترین افراد زندگیش ، برادر و دوستای دوران کودکیش! ولی چاره ای نداشت وگرنه داداشا هر روز پاشنه در خونه جناب وکیل و در میاوردن و این برخالف شرط و شروطش با فیروز عمید بود نگاهش روی صدیقه خواهر 18 ساله تمامش چرخید که به قول خاله زنک های محل در حال پا گذاشتن به مرز ترشیدگی بود صدیقه چادرنازک و گلدارشو دور کمرش پیچونده و پاهاشو در معرض نمایش گذاشته بود! ابی با چشم و ابرو بهش حالی کرد که پاهاشو بپوشونه ولی صدیقه هوش و حواسش پی حشمت صادقی بود که در حال جاسازی چمدون و بقچه خدیجه سلطان مادر ابی بود! ابی چندتا استغفرا ... زیر لبش گفت و به سمت صدیقه رفت
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ برادر های ۱۲ و ۱۱ و ۸ ساله ای از آمریکا برای تهیه ی اسبای بازی هایی که می خواستن یک کسب و کار تولید شمع راه انداختن اما این کار بیشتر از چیزی که فکر میکردن پیشرفت کرد تا جایی که بیش از ۶۰ مغازه محصولاتشون رو به فروش میرسونن اما خبر خوب این هست که تصمیم جالبی گرفتن تا بخشی از سودشون رو حرف کمک به آدم های بی خانمان کنن ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ یک پسر بچه ۹ ساله ، علی رقم توهین و مسخره شدن بخاطر موهای بلندش توسط هم کلاسی هاش اون هارو دوباره بلند کرده تا به بچه هایی که به خاطر سرطان موهاشون رو از دست دادن هدیه کنه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ایران بعد از چین و هند سومین کشور از نظر تولیدات صنایع دستی در دنیا است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ اتیوپی رکورد کاشتن درخت رو در دنیا شکونده و میلیون ها نفر از مردم این کشور در حرکتی به اسم میراث سبز تنها در ۱۲ ساعت حدود ۳۵۰ میلیون درخت کاشتند اما هدف این کشور چیزی بزرگتر از این هاست این هدف کاشتن حدود ۴ میلیارد درخت برای فصل بارانی هست *~*****◄►******~* واکسن ویروس HIV به مرحله تست انسانی رسیده و به نظر میرسه که روش شکست این بیماری خیلی نزدیک باشه . این واکسن در سال ۲۰۱۸ خانم Bette korber که اون کشف کرده بود رو به دانشمند سال تبدیل کرد o*o*o*o*o*o*o*o ثنا یه دختر ۸ ساله ایرانی هست که از سن خیلی کم با بیماری سرطان دست و پنجه نرم کرده و بعد از بهبود همچنان خاطره روزهایی که موهاش رو از دست داده رو با خودش داره به همین دلیل هم موهاش رو برای انگیزه دادن به یه بچه ی دیگه اهدا کرده تا تو روز های سخت مریضی یکی شاد بشه *~*~*~*~*~*~*~*
^^^^^*^^^^^ خانمم همیشه میگفت دوستت دارم من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند همیشه شیطنت داشت ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟ یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند، میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم. من برای فرار از حرف گفتم میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی این را که گفت از کوره در رفتم گفتم خدا کنه تا صبح نباشی بی اختیار این حرف را زدم این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت ، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد نفس عمیقی کشید و خوابیدیم آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام هزاران سوال ذهنم رامیخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد؟ همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما درظاهر،نه شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت من اما...آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود ،پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد
o*o*o*o*o*o*o*o بعد از ظهر بهترین موقعیت برای رفتن به سروقت اون خونه بود بعد از خوردن نهار، به بهانه گرفتن کتابم از سامان از خونه جیم زدم بیرون. نگاهی به دور و اطراف انداختم هیچ کس تو اون کوچه نبود از درخت چسپیده به دیوار بالا رفتم نگاهی کلی به حیاط انداختم همه جا تمیز و آب و جارو شده بود، چشممو چرخوندم بالاتر لب حوض بزرگ پر از شمعدانی های قرمز گذاشته بودن یه نفر هم اونجا پشت به من نشسته بود، یه دختر بود موهای بلندش تو هوا می رقصید خاک تو سرت اردی اگه یه نفر اینجوری خواهرای خودتو دید بزنه چیکار میکنی میری لت و پارش میکنی دیگه احمق، یه لحظه پام از روی تنه درخت لیز برد دستامو محکم به دیوار گرفتم ولی یه آخ بلند از دهن واموندم خارج شد که باعث شد دختره برگرده سمت من ولی ای کاش هیچ وقت این کار رو نمیکرد تا چشمش به من افتاد جیغی کشید و پا تند کرد به سمت خونه اما من همون جور مات و مبهوت مونده بودم، خدایا این چی بود پری بود یا آدمیزاد، رویا بود یا واقعیت. هرچی که بود تصویرش توی چشمها و قلب و مغز و تمام وجودم حک شده بود سست و مدهوش خودمو از درخت پرت کردم پایین که مچ پام درد گرفت ولی انگار تو این دنیا نبودم مثل ربات رفتم خونه ادامه دارد o*o*o*o*o*o*o*o پنجره | قسمت اول ◄ پنجره | قسمت دوم ◄
*~*~*~*~*~*~*~* غافلی ازحال دل، ترسم که این ویرانه را دیگران بیصاحب انگارند و تعمیرش کنند *~*~*~*~*~*~*~* صائب
خانمم همیشه میگفت دوستت دارم من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم از همان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند همیشه شیطنت داشت ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟ یک شب کلافه بود ، یا دلش میخواست حرف بزند ، میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم من برای فرار از حرف گفتم : میبینی که وقت ندارم ، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کَنه به من میچسبی گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی این را که گفت از کوره در رفتم گفتم خداکنه تا صبح نباشی بی اختیار این حرف را زدم این را که گفتم خشکش زد ، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم ، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت ، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد نفس عمیقی کشید و خوابیدیم آن شب خوابم عمیق بود ، اصلا بیدار نشدم ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد !!؟ همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ، نه شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم ، اما طبق معمول وقتش را نداشتم بعدها کارهایم رو براه شد ، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت من اما...آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم ، کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک نامه آنجا بود ،پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی ، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد حالا فهميدم ، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بايد بیشتر مواظب حرفها بود گاهی زود دیر میشود
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم